چهل، عدد ویژه ای است درآموزه های ادیان و مکاتب. اولین کلمات امسالِ این فضا، بر سر درش عدد چهل نشسته و من هم به فال نیک میگیرم.
داشتم به خواهر کوچکترم که چون اسمی از مرگ آورده بودم و او گفت که اضطراب گرفتم، میگفتم بعد از مرگ، مسیر ادامه دارد و توقفی نیست و پایان معنی ندارد. اما بعد از این صحبت و بعد از خداحافظی، فکر کردم که ترس از مرگ در قامت عزیزانِ آدم، ورای مسئله ی خود، قطعا از مهم ترین و پر تکرار ترین ترس های آدم بوده. ترسی که به تمامی پهن در زندگی خودم بوده و همیشه همراهم. و مثل آدمی که میداند طوفانی در راه است و خانه را محکم میکند و آذوقه انبار میکند و شیشه ها را چسب میزند، دنبال راه هایی بوده ام که این واقعه آمدنی را به شیوه ای بهتر مدیریت کنم. یعنی شاید مثل خواهرم ابراز نکنم که سال هاست درگیر این اضطرابم، اما سال هاست درگیر این اضطراب بوده ام.
بعد یادم افتاد از یک روزی به بعد، پیش چشمانم تصویری آمد که به قلبم قوت داد. تصویر پرنده ای که بر شاخه نازکی در باد نشسته و چون شاخه به تکان و جنبش می افتد، پر میزند و میپرد. یعنی تکیه اش جز بر بال هاش و قوت نهفته در بال هاش نیست. یعنی تکیه اش بر هیچ چیزی جز خودش و توانایی اش نیست. و از همان زمان دنبال قوتی گشتم که در بال های روحم جمع کنم.
در مسیر حیات، لحظاتی پیش می آید که دقیقا در آن لحظات، همه قوای روح آدم فرو میریزد؛ آنچنانکه تصور روزی جز آن روز، و لحظاتی جز آن لحظات برای آدم امکان پذیر نیست. لحظاتی که چند قدم تا فروپاشی کامل مانده. اما چه چیزی باید مانع این فروپاشی شود؟ اتصالِ آدم به حیات. و هر چه رگه های این اتصال بیشتر باشد، امکان فروپاشی کمتر است یا وسعت آن محدودتر. مثلا ارتباط آدم با دوستان و تنوع و تکثر این ارتباط سه...
ادامه مطلبما را در سایت سه دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : bgardoun6 بازدید : 49 تاريخ : شنبه 19 فروردين 1402 ساعت: 19:11